مونیکا درحالی که آرام از خواب بر می خاست، صدای گرم مادرش را شنید که می گفت: صبح بخیر، فرشته من وقتشه بیدار شی و بدرخشی! و آرام با دستش سر او را نوازش می کرد. مونیکا از تختخواب جدا شد، لباس هایش را پوشید و به سمت دستشویی رفت. وقتی داشت موهایش را شانه می زد، ناگهان دستش به شیشه شامپو خورد و شامپو روی زمین ریخت، مونیکا گفت: وای چه بدشانشی آوردم، حوله را برداشت و شامپوها را تمیز کرد.
چند لحظه بعد مادرش وارد شد و گفت: اوه دستت تصادفی به شامپو خورده! متشکرم که زمین را تمیز کردی، ساعت ۷:۳۰ و صبحانه روی میز آماده است. مونیکا صبحانه اش را خورد و ناهارش را در ظرف بسته بندی کرد. به مادرش گفت که امروز امتحان ریاضی دارد و کمی مضطرب است. مادر بوسه ای بر سرش زد و گفت: تو زیاد درس خوانده ای، مطمئنم که نمره ات خوب می شود. مونیکا ناهارش را برداشت و به طرف در رفت. مادر از آشپزخانه او را صدا کرد: مونیکا تکالیفت روی میز جا مانده. مونیکا برگه ها را از دست مادر گرفت و گفت: متشکرم مامان. در حالی که مادرش می گفت دوستت دارم عزیزم و روز خوبی داشته باشی؛ مونیکا به طرف در رفت.
در سرویس مدرسه، دوست مونیکا با یک دختر دیگر آرام آرام در حال خنده است و هر دو به مونیکا نگاه می کنند. مونیکا سعی می کند به آنها بی اعتنا باشد و کنار دوستش سالی می نشیند و شروع به صحبت می کند. هنگام پیاده شدن از اتوبوس، مونیکا می فهمد چرا به او می خندیدند! یکی از بندهای کتانی اش بنفش است و یکی آبی! او با خنده به سالی می گوید: نگا کن! من یک مد جدید درست کردم- شرط می بندم همه دوست دارند بندهای کتانی شان متفاوت باشد! سالی می خندد و به سمت کلاسشان می روند.
در همین حال، چند کوچه آن طرف تر، لین به آرامی از خواب برمی خیزد. صدای مادرش را می شنود که فریاد می کشد: لین! بلاخره از جایت بلند می شوی یا نه! چرا باید همیشه پنج بار دو را صدا بزم؟ دیرت می شود. لین خستگی در می کند و از تختخواب جدا می شود. لباس می پوشد و به سمت دستشویی می رود. وقتی دارد موهایش را شانه می زند، ناگهان تصادفا دستش به شیشه شامپو می خورد و شامپو کف زمین می ریزد و پخش می شود. می گوید: عجب احمقی هستم! حوله را برمی دارد و مشغول تمیز کردن شامپوها می شود که مادرش وارد می شود و می گوید: لین! خیلی احمقی! چرا با این حوله تمیز داری شامپوها را جمع می کنی؟ نمی توانی تمیز کنی، بگذار خودم تمیز می کنم. ساعت ۷:۳۰ هم گذشته و صبحانه هم روی میز آماده است. بتمرگ و صبحانه ات را بخور. زود باش، دیرت می شود. لین صبحانه اش را می خورد و از ساندویچی که مادرش برای ناهار آماده کرده شکایت می کند. مادرش می گوید: همیشه در حال شکایت هستی. یا همین را می خوری یا گرسنه می مانی. لین به مادرش می گوید که امروز امتحان ریاضی دارد و عصبی است. مادر به او می گوید: اگر دیشب که به تو گفتم درس می خواندی، الان نگران نبودی. لین غذا را از دست مادر می کشد و به سمت در می رود. مادر از آشپزخانه او را صدا می زند: لین تکالیفت روی میز جا مانده اند! قسم می خورم اگر سرت به بدنت وصل نبود! آن را هم جا می گذاشتی! لین به داخل می رود تکالیفش را برمی دارد و خداحافظی کنان به طرف در می رود.
در اتوبوس مدرسه، دوست لین کنار یک دختر دیگر نشسته و در حالی که یواشکی به لین نگاه می کنند، هر دو با هم می خندند. لین روی یک صندلی دیگر نشسته و وانمود می کند کتاب می خواند، اما واقعا کتاب نمی خواند و از کار آنها تعجب کرده است، با خود می گوید: چرا به من می خندند؟ شرط می بندم، مرا دوست ندارند؛ وقتی لین از اتوبوس پیاده می شود، می فهمد چرا آن دو به او می خندیدند یکی از بندهای کتانی اش بنفش است و دیگری آبی، اشک از چشمانش سرازیر می شود و وانمود می کند دل درد دارد. به دفتر پرستاری مدرسه می رود و آنها او را به خانه می فرستند.
ارتباط معناداری بین نحوه بیدار کردن فرزندتان و شادی و موفقیت او در زندگی وجود دارد. شیوه تربیتی مثبت و موثر، بزرگ ترین شانس برای کسب موفقیت و شادی کودکانی است که به این نحو رشد می کنند و بالغ می شوند.
بزرگترین هدیه شما به فرزندتان چیست؟ عزت نفس سالم که شامل حس شادی درونی است و به محیط بیرونی ارتباطی ندارد؛ توانایی ارزشمند و کارآمد دیدن خود، توانایی تجربه زندگی با انعطاف پذیری، پذیرش و صداقتی که هر روز را برای کودک راضی کننده نماید. شما نمی توانید زندگی آینده کودکتان را کنترل کنید. شما نمی توانید حرفه، اصول و شیوه تربیتی کودک خود را تعیین کنید. شما نمی توانید تعیین کنید کودک شما کجا و چگونه زندگی کند. شما می توانید عزت نفس کودک خود را تحت تاثیر قرار دهید و این چیزی نیست که یک شبه اتفاق بیفتد. این وابسته به یک موضوع نیست، بلکه بسته به نگرش و ارتباط زیرکانه شما و فرزندانتان در هر روز است. دکتر لری کوئینگ می گوید عزت نفس را والدین شکل می دهند، خواه برایش برنامه ای داشته باشند، یا نداشته باشند.
